برديا جونبرديا جون، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

بردیا کوچولو

دنونای بالایی بردیا

سلام عزیزم. چند روز پیش دو تا از دندونای بالایی خوشگلت دراومد و پدیدار شد. وای که وقتی میخندی خیلی ناز میشی پسرم. فکر نمیکنم هیچ بچه ای تو دنیا به اندازه تو زیبا باشه و خوشگل بخنده. دوست دارم.
27 بهمن 1392

شب یلدا

سلام پسر گلم. بردیای عزیزم. یلدات مبارک ببخش اگه دارم دیر مینویسم آخه خیلی از شب یلدا گذشته. اون شب ما خونه مامانی بودیم با عمه و عمو. بابا یه کرسی ذغالی درست کرده بود عمه هم روش یه عالمه میوه شب یلدایی و آجیل و شیرینی چیده بود. عزیزم تو هی بلند میشدی لبه میزو گرفتی و میخواستی میوه هارو برداری. یه چیز جالب تو از نارگیل چندشت میشه. یه فیلم ازت گرفتم به محض اینکه نارگیل و میدیم دستت تو دو متر میپری اونور حتی حاضر نیستی بهش دست بزنی. خلاصه که این اولین شب یلدات بود قربونت برم. مامان جون و بابا جونم خونه مامانی من بودن و بعدش رفتن خونه عزیز. اینم عکسای شب یلدات قربونت بشم الهی. ...
21 دی 1392

HAPPY CHRISTMAS

سلام سر گلم. کم کم داریم به کریسمس نزدیک میشیم و تولد بابایی هم که میدونی با کریسمس یکیه. کریسمس مثل عید نوروز ما میمونه. یعنی اول سال نو میلادیه. کریسمس مبارک.   ...
6 دی 1392

ايستادن برديا

سلام عزيزم من و بابا داريم پيشرفتتو روز به روز ميبينيم. الان تو مبل و ميز و هر چي كه بشه بهش تكيه دادو پيدا ميكني و ازش آويزون ميشي و پيشرفتت اين بوده كه ميتوني دو سه ثانيه رو پاهاي قشنگت بايستي. ما هم به خاطر اينكه تو راحت باشيو خدايي نكرده سرت به جايي نخوره روي تمام ميزاو جاهاي تيز خونه رو پوشونديم كه ديگه خطري تهديدت نكنه. امروز تو يه خورده حالت سرماخوردگي داري. با وجود داروهايي كه ميخوردي ولي خيلي بهتر نشدي. فردا ميريم پيش دكترت ببينيم چي ميگه.  عزيز دلم يادته بهت گفتم تو تخم بلدرچين نميخوري؟ يه ترفند به كار برديم كه تو با كمال ميل ميخوري. شما بيسكوييت مادر خيلي دوست داري به خاطر همين ما دو تا تخم بلدرچ...
6 دی 1392

8 ماهگي برديا جونم

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام پسر هميشه خندونم. تولد 8 ماهگيت مبارك باشه عزيزم. ديگه كم كم و كم كم 8 ماهگيت تموم ميشه و تو داري وارد 9 ماهگي ميشي. و هر روز شيطون تر از ديروز. ديگه اگه بگم داري از درو ديوار ميري بالا دروغ نگفتم. ميدوني تا حالا چند تا خرابكاري كردي؟ 1- خونه عمه شيرين زدي جاي صابونشونو شكوندي. 2- يه دفعه انقد ورجه وورجه كردي كه با سر خوردي به لب عمه شيرين و لبشو زخم كردي كه لبش خون اومد. واي واي واي 3-همين 2 روز پيش فندك گاز عمه شيرينو پرت كردي رو زمين كه فندكشون خراب شد. ديگه جرقه نميزد. 4-يه بار خونه مامان جون اينا رفتي سمت گلدون بنفشه افريقايي و اونو انداختي زمين كه از تو گلدونش دراومد. عزيز دلم تو ...
28 آذر 1392

شیطنتای بردیا

بردیا عزیزم. الا تو دقیقا ٧ ماه و ٢٠ روزته. من امروز یه کم مریض بودم و تو خونه موندم. امروز صبح با هم ساعت ٩:٣٠ از خواب بیدار شدیم و تو شروع ک ردی به بازیگوشی. پسر قشنگم امروز برای اولین بار از یه پله رفتی بالا و اومدی پایین. حالا بذار برات تعریف کنم. امروز تو رو گذاشتم تو اتاق خودت که با اسباب بازیات بازی کنی و منم به کارام برسم.اومدم دیدم اومدی جلوی در اتاقت که دقیقا اونجا یه دونه پله کوتاه داریم. بهت گفتم بردیا نری جلوترا اونجا پلس میخوری زمین. تو یه ذره به من نگاه کردی و رفتی من داشتم نگات میکردم ببینم چیکار میکنی رفتی جلو و از پله افتادی پایین. چون پله کوتاه بود چیزیت نشد گریه هم نکردی فقط داشتی نگاه میکردی که چرا اینجوری شد.؟! دو...
19 آذر 1392