اولين مريضي جدي برديا
عزيز دلم ميخوام از روزي برات بگم كه تو مريض شدي و اون روزا بدترين روزاي زندگي منو بابا بود. روزاي اول بهار تقريبا 10 روز بود كه از مسافرت برگشته بوديم تو يه روز دل پيچه گرفتي. از اون روز بود كه شروع شد. اون روزو با داروهاي دل درد گذروندي و ما فكر كرديم كه خوب شدي. ولي فرداش دوباره شروع شد يه دل درد با تب. از روزي كه اينجوري شدي منو بابا هرشب تو رو ميبرديم يه دكتر ولي تو اصلا بهتر كه نميشدي هيچ بدترم ميشدي. از مطب دكتراي مختلف گرفته تا بيمارستان مفيد و بهرامي. همه جا رفتيم. ولي تبت كه قطع نميشد هيچي بيرون روي هم بهش اضافه شد. و حتي گوشتم چرك كرد. خلاصه اينكه ما چه كشيديم و تحمل كرديم بماند و تا اينكه رفتي...
نویسنده :
مامان
11:51