برديا و لالايي و چند تا شعر دوست داشتني

سلام پسر گلم.

ميخوام چند تا از لالايي و شعرايي كه دوست داريو برات بنويسم.

عزيز دلم وقتي تو هنوز تو شكم ماماني بودي من يه لالايي برات ميخوندم كه تو آروم بخوابي. وقتي به دنيا اومدي بعضي شبا كه بيقراري ميكردي من اون لالايي رو برات ميخوندم تو ساكت ميشدي و سرتو مياوردي بالا و تو چشمام نگاه ميكردي و ميخنديدي. خيلي دوست دارم برديا.

اون لالايي اينه عزيز دلم:

خورشيد لالا. برديا لالا. اومد دوباره مهتاب بالا

لالالالايي لالالالايي لالالالايي لالالالايي

عزيز دلم چند تا شعره كه وقتي برات ميخونم تو فقط به من نگاه ميكني ديگه هيچ كاري نميكني. انگار اين شعرا رو خيلي دوست داري:

گرگ سياهي در نيمه هاي شب

رفت و رسيد به گوسفندان

بره ها در خواب آرامي بودن

در پناه شبان مهربان

ناگهان سگ گله بيدار شد

از وجود گرگه خبردار شد

كرد واق و واق واق و واق واق و واق و واق

يكهو بيدار شد از خوابان شبان

با ضربه چوب خود زد به گرگه

گرگه شد از كار خود پشيمان

وقتي اين شعر تموم ميشه صداي گرگه رو برات در ميارم.... اوووووووو اوووووووو

يه روز يه آقا خرگوشه

رسيد به بچه موشه

موشه دويد تو سوراخ

خرگوشه گفت آخ

وايسا وايسا كارت دارم

من خرگوش بي آزارم

از سوراخت بيا بيرون

نميخواي مهمون

موشه از سوراخ اومد بيرون

يه نگاهي كرد به خرگوش

ديد كه گوشاش درازه دهنش بازه

شايد ميخواد بخورتم يا كه با خودش ببرتم

پس ميرم پيش مامانم آنجا ميمانم

مادر موشه عاقل بود

زني باهوش و كامل بود

يه نگاهي كرد به خرگوش گفت به بچه موش

نترس جونم اون مهمونه

خيلي خوب و مهربونه

پس برو بهش سلام كن بيارش خونه

رو رو با قايق در مسير آب

رو رو با قايق در مسير آب

پارو زن شادي كن پارو زن شادي كن

سوي من بشتاب

توپ سفيدم قشنگيو نازي حالا من ميخواه برم به بازي

بازي چه خوبه با بچه هاي خوب بازي ميكنم با يه دونه توپ

چون پرت ميكنم توپ سفيدم را

از جا ميپره ميره تو هوا

قل قل ميخوره تو زمين ورزش

يكو دو و سه و چار و پنج و شش

بردياي قشنگ من قرمز پوشيده

تو رختخواب مخمل آبيش خوابيده

يه روز مامان رفته بازار اونو خريده

قشنگ تر از بردياي من هيچ كس نديده

بردياي من چشماتو باز كن

وقتي كه شب شد اون وقت لالا كن

حالا بيا توي حياط با من بازي كن

توپ بازي و شن بازي و طناب بازي كن