برديا جونبرديا جون، تا این لحظه: 11 سال و 19 روز سن داره

بردیا کوچولو

HAPPY CHRISTMAS

سلام سر گلم. کم کم داریم به کریسمس نزدیک میشیم و تولد بابایی هم که میدونی با کریسمس یکیه. کریسمس مثل عید نوروز ما میمونه. یعنی اول سال نو میلادیه. کریسمس مبارک.   ...
6 دی 1392

ايستادن برديا

سلام عزيزم من و بابا داريم پيشرفتتو روز به روز ميبينيم. الان تو مبل و ميز و هر چي كه بشه بهش تكيه دادو پيدا ميكني و ازش آويزون ميشي و پيشرفتت اين بوده كه ميتوني دو سه ثانيه رو پاهاي قشنگت بايستي. ما هم به خاطر اينكه تو راحت باشيو خدايي نكرده سرت به جايي نخوره روي تمام ميزاو جاهاي تيز خونه رو پوشونديم كه ديگه خطري تهديدت نكنه. امروز تو يه خورده حالت سرماخوردگي داري. با وجود داروهايي كه ميخوردي ولي خيلي بهتر نشدي. فردا ميريم پيش دكترت ببينيم چي ميگه.  عزيز دلم يادته بهت گفتم تو تخم بلدرچين نميخوري؟ يه ترفند به كار برديم كه تو با كمال ميل ميخوري. شما بيسكوييت مادر خيلي دوست داري به خاطر همين ما دو تا تخم بلدرچ...
6 دی 1392

8 ماهگي برديا جونم

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام پسر هميشه خندونم. تولد 8 ماهگيت مبارك باشه عزيزم. ديگه كم كم و كم كم 8 ماهگيت تموم ميشه و تو داري وارد 9 ماهگي ميشي. و هر روز شيطون تر از ديروز. ديگه اگه بگم داري از درو ديوار ميري بالا دروغ نگفتم. ميدوني تا حالا چند تا خرابكاري كردي؟ 1- خونه عمه شيرين زدي جاي صابونشونو شكوندي. 2- يه دفعه انقد ورجه وورجه كردي كه با سر خوردي به لب عمه شيرين و لبشو زخم كردي كه لبش خون اومد. واي واي واي 3-همين 2 روز پيش فندك گاز عمه شيرينو پرت كردي رو زمين كه فندكشون خراب شد. ديگه جرقه نميزد. 4-يه بار خونه مامان جون اينا رفتي سمت گلدون بنفشه افريقايي و اونو انداختي زمين كه از تو گلدونش دراومد. عزيز دلم تو ...
28 آذر 1392

شیطنتای بردیا

بردیا عزیزم. الا تو دقیقا ٧ ماه و ٢٠ روزته. من امروز یه کم مریض بودم و تو خونه موندم. امروز صبح با هم ساعت ٩:٣٠ از خواب بیدار شدیم و تو شروع ک ردی به بازیگوشی. پسر قشنگم امروز برای اولین بار از یه پله رفتی بالا و اومدی پایین. حالا بذار برات تعریف کنم. امروز تو رو گذاشتم تو اتاق خودت که با اسباب بازیات بازی کنی و منم به کارام برسم.اومدم دیدم اومدی جلوی در اتاقت که دقیقا اونجا یه دونه پله کوتاه داریم. بهت گفتم بردیا نری جلوترا اونجا پلس میخوری زمین. تو یه ذره به من نگاه کردی و رفتی من داشتم نگات میکردم ببینم چیکار میکنی رفتی جلو و از پله افتادی پایین. چون پله کوتاه بود چیزیت نشد گریه هم نکردی فقط داشتی نگاه میکردی که چرا اینجوری شد.؟! دو...
19 آذر 1392

7 ماهگی عزیز دلم

سلام پسر قشنگم ٧ ماهگیت مبارک باشه عزیز دلم منو ببخش گل قشنگم. این چند وقت خیلی سرم شلوغ بود نتونستم چیز زیادی بنویسم. خیلی دوست دارم بردیا. تو این روزا اینقدر بامزه شدی که هر چی بگم کم گفتم. چار دست و پا رفتنت کامل شده. دیگه کم کم میتونی از حالت چار دست و پا بشینی. تازه یاد گرفتی پایه مبل یا پایه های روروئک یا هر چیزی که بشه ازش رفت  بالا رو بگیری و پاشی وایسی. فکر کنم تا یکی دو ماه دیگه بتونی تاتی تاتی کنی قربونت بشم. بردیای وروجکم یه عالمه عکس دارم ازت که میخوام بذارم تو ببینی ولی هنوز وقت نکردم. حتما حتما این کارو میکنم. بردیا هیچ وقت فکر نمیکردم این روزا اینقدر زود بگذره. وقتی تو به دنیا اومده بودی همش فکر میکردم کی ...
2 آذر 1392

برديا و لالايي و چند تا شعر دوست داشتني

سلام پسر گلم. ميخوام چند تا از لالايي و شعرايي كه دوست داريو برات بنويسم. عزيز دلم وقتي تو هنوز تو شكم ماماني بودي من يه لالايي برات ميخوندم كه تو آروم بخوابي. وقتي به دنيا اومدي بعضي شبا كه بيقراري ميكردي من اون لالايي رو برات ميخوندم تو ساكت ميشدي و سرتو مياوردي بالا و تو چشمام نگاه ميكردي و ميخنديدي. خيلي دوست دارم برديا. اون لالايي اينه عزيز دلم: خورشيد لالا. برديا لالا. اومد دوباره مهتاب بالا لالالالايي لالالالايي لالالالايي لالالالايي عزيز دلم چند تا شعره كه وقتي برات ميخونم تو فقط به من نگاه ميكني ديگه هيچ كاري نميكني. انگار اين شعرا رو خيلي دوست داري: گرگ سياهي در نيمه هاي شب رفت و رسيد به گوسفندان بره ها در خواب آر...
28 آبان 1392

مادرانه

پسرم پسر خوبم میدونم که تو هم روزی عاشق می شی. میایی جلوی من و بابات و از دخترکی میگی که دوستش داری. این لحظه اصلاً عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق که تو حاصل عشقی. پسرم مامانت برای تو حرف هایی داره. حرف هایی که به درد روزهای عاشقی ات می خوره. عزیز دلم یک وقت هایی زن، اخمو و بی حوصله است، روزهایی میرسه که بهونه می گیره. بدقلقی می کنه و حتی اسمت و صدا می کنه و تو به جای جانم همیشگی میگی: بله و اون می زنه زیر گریه.  زن ها موجودات عجیبی هستند پسرم. موجوداتی که می تونی با محبت آرومشون کنی و یا با بی توجهی از پا درشون بیاری. باید برای اینجور وقت ها آماده باشی. باید یاد بگیری که دوستش داشته باشي و نازش رو بک...
14 آبان 1392

دندون کوچولوی بردیا کوچولو

سلام پسر گلم. شما دقیقا روز 28 مهر ماه اولین دندونت زد بیرون. دندون پایین سمت چپ. اون روز من یه کم مریض بودم و تو خونه مونده بودم . داشتم بهت موز میدادم که یهو یه صدایی شنیدم. تق تق تق صدای قاشق بود که میخورد به دندون کوچولوی خوشگلت. تو اینقدر ماهی که میخواستی مامانی اول دندونتو ببینه نفس من. الانم که دارم مینویسم اون یکی دندونتم دراومده ولی هنوز خیلی کوچولوئه. چند روز دیگه که کاملا معلوم بشه ازت عکس میگیرمو میذارم تا ببینی. قربون اون چشمای قشنگت بشم من خیلی دوست دارم. راستی دایی سروش چند تا عکس برات درست کرده که خیلی باهال شده. ببین: ...
10 آبان 1392